۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

معرفی و دانلود کتاب “بیست و سه سال”


“بیست و سه سال” عنوان کتابی هست از “علی دشتی” که با نگاهی متفاوت به شرح زندگانی پیامبر اسلام از تولد تا وفات ایشان می پردازد.نسخه الکترونیکی این کتاب به کوشش و ویرایش آقای بهرام چوبینه  به صورت فایل PDF تهیه شده است. ابتدای کتاب با مقدمه مفصلی درباره زندگانی “علی دشتی” و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ایشان آغاز میشود.اما نکته جالب در باره این کتاب حاشیه های چاپ این کتاب است که در مقدمه آمده است .قسمتهایی از مقدمه کتاب را که درباره حاشیه های چاپ کتاب است را با هم می خوانیم:
در سال ۱۲۷۷ خورشیدی دو سال پس از ترور ناصرالدین شاه در دشتستان در نزدیکی ساحل خلیج فارس در ناحیه ای دور افتاده بین بندر دیلم و بوشهر به دنیا آمد.
……. سرنوشت غم انگیز “احمد کسروی” آن هم در کاخ دادگستری یکی از سیاهترین صفحات تاریخ ایران معاصر به شمار می رود.اما ملایان هر یاوه ای خواستند گفتند و نوشتند و هیچ دادگری نه تنها جلوی این انبان های خرافات را نگرفت بلکه برای توسعه این آثار “اسلامی” رژیم گذشته بودجه های پنهانی خرج کرد.پس این که کتاب “بیست و سه سال” بدون نام و نشان نویسنده منتشر شده است نباید باعث شکوه و ملال ملایان گردد. زیرا  کتاب “بیست و سه سال” در تهران نگارش یافت اما اجازه چاپ و انتشار نیافت.
علی دشتی آرام نگرفت.به سبب آشناییهایی که در دوران سفارت در لبنان با ناشران پیدا کرده بود کتابش را برای چاپ به لبنان فرستاد.کتاب در لبنان چاپ شد. اما از شگفتی روزگار مذهبیون به طریقی که هنوز بر ما معلوم نیست از چاپ کتاب در لبنان آگاه شدند و مانع انتشار آن گردیدند! در همین ایام علینقی منزوی در لبنان اقامت داشت و به خواهش دشتی برای رهایی کتاب از چاپخانه و حمل آن به ایران اقداماتی انجام داد که تا حدودی موفقیت آمیز بود . سرانجام کتاب “بیست و سه سال” چاپ لبنان به دست دشتی رسید.او نسخه هایی از آنرا به برخی از دوستان و آشنایان خود هدیه کرد…….
….. هوشنگ معین زاده (کارمند سفارت ایران در لبنان در اوایل دهه هفتاد میلادی) می نویسد:”روزی یک ایرانی که دوستی ساده ای با من داشت نگران و سراسیمه به سفارت وبه دیدار من آمد و گفت: آقای علی دشتی کتابی برای من فرستاده و خواهش کرده آنرا در بیروت چاپ و برایشان به ایران بفرستم.من هم این کار را کرده ام.اما پس از چاپ آن بعضی از آخوند های ایرانی مقیم بیروت به آقای موسی صدر رئیس مجلس اعلی شیعیان لبنان مراجعه و از ایشان خواسته اند که جلوی انتشار این کتاب را بگیرند و آنرا توقیف کنند.
پرسیدم مگر کتاب چه ایرادی دارد؟ گفت هیچ.کتاب سرگذشت پیغمبر اسلام و چگونگی ظهور و گسترش اسلام است که به صورت یک کار تحقیقاتی صورت گرفته است……….
…….. پذیرفتم و به دیدار آقای موسی صدر رفتم و ماجرا را برای ایشان شرح دادم.ایشان که در جریان امر قرار داشت گفت:می دانی این آخوند های بیکار ایرانی که در بیروت ول هستند دنبال بهانه ای می گردند که سرو صدا راه بیندازند و اظهار وجودی بکنند و اگر من در مقامی که هستم اقدامی در این زمینه نکنم فردا همه جا شایعه خواهند کرد که من هم در این کار دست داشتم.تنها راه چاره اینست که من برای توقیف این کتاب دو سه روزی این دست و آن دست کنم و در این مدت تو به دوست خود بگو که کتاب را از چاپخانه تحویل بگیرد و از بیروت خارج کند.تا وقتی که من از دولت لبنان در خواست توقیف کتاب را میکنم کتاب از این مملکت بیرون رفته باشد.
…… علینقی منزوی در اوایل انقلاب به دلیل انتساب کتاب به وی دستگیر و مدتی در زندان و شکنجه و پس از تخلیه اطلاعاتی مجبور شد با اعلان های پی در پی در روزنامه های جمهوری اسلامی انتساب کتاب “بیست و سه سال ” را به خود تکذیب کند.
……. در همین ایام شادروان دشتی هم دستگیر شد………..
…… سعیدی سیرجانی شاهد آخرین روزهای زندگی دشتی در ” آستین مرقع ” با نثری زیبا و در عین حال با رندی و کنایه خاطرات تلخ خود را چنین می نگارد:
دو سفر اجباری اخیر(کنایه ای به دستگیری و زندانی شدن علی دشتی است) پیرمرد را خسته و فرسوده کرده بود. از سفر اول که باز آمد حکیمانه صبر و سکوت پیشه کرد و از جوانی که نادانسته و شاید هم شناخته و دانسته سیلی بر صورت استخوانی اش نواخته بود شکایتی نداشت. شکوه اش از توهین نابجایی بود که به او و پسر خوانده اش روا داشته بودند.اما سفر دوم مرد را به کلی در هم شکسته بود.حقیقت را بخواهید به عنوان جسد بیجانی بازش آورده بودند که به خاکش بسپاریم.برادران میر و به تعبیر خودش دو فرشته نازنین پرستاریش کردند و به جبران شکستگیها پرداختند.دریغا که برای شکست روح مرهمی نساخته اند.پیرمرد از سفر دوم شکایتها داشت که: معنی بهشت و دوزخ را تازه فهمیدم.در مسافرت دوم پی بردم که سفر اولم در باغ بهشت بوده است….مرد از خلق و خوی رفقا آگاه بود و از سرنوشت خویش بیمناک.از قدرت رفیقان با خبر بود و از کینه جویی و قساوتشان هم.گفتم مرد عاشق زندگی و زیبایی و حقیقت بود و بازی زمانه را بنگر که در هر سه مورد چه به روز و روزگارش آوردند.مردی که به زیستن عشق می ورزید بر اثر دو سفر ناخواسته سالیان اخیر چنان از جان و جهان بیزار شده بود که به انتظار مرگی ناگهانی دقیقه شماری می کرد.یک ماهی پیش از مرگش روزی که خلوتی دست داده بود -با مقدمه چینی مفصلی در مورد آشنایی کوتاه مدت و پر کیفیتمان واینکه اهل تعقل و منطقم پنداشته- از من خواهشی کرد که مو بر تنم راست شد و عرق سردی پیشانیم را پوشاند.مرد ازمن کپسول سیانور خواسته بود.سکوتی کردم و قولی دادم بی آنکه عواقب این تعهد را سنجیده باشم.آن هم چه عواقب جانکاهی که ذر طول یک ماه ده سال پیرم کرد.اگر در طول عمر خویش گرفتار جدال درونی تعقل و عاطفه شده باشید به عظمت رنج من آگاهید و نیازی به باز گفتن نیست….”
 حجم تقریبی ۸/۲ مگابایت

0 نظرات:

ارسال یک نظر