۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

رابطه ماهواره امید و پنالتی راموس!

هم اکنون خبر رسید ماهواره امید که از سوی ایران به فضا پرتاب شده توپی را که راموس به آسمان زده بود را ردیابی کرده.....


و باز هم افتخاری دیگر...الله اکبر....!!!

۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

ديو چو بيرون رود مقوا در آيد...!

بوي گل سوسن و ياسمن آيد عطر مقوا کنون از وطن آيد
جان ز تن رفتگان سوي تن آمد مقوای محبوب خلق از سفر آمد
ديو چو بيرون رود مقوا در آيد ديو چو بيرون رود مقوا در آيد
چشم يزید زمان ز حلقه در آيد مقوای محبوب خلق از سفر آيد..



شاهنشاه مقوایی هم به زودی ظهور خواهد کرد!


بعد از نمایش مضحک امام مقوایی، به زودی به همت جمعی از سلطنت طلبان اعلا حضرت مقوایی هم ظهور خواهد کرد.
لذا از دوستدارن آن مرحوم برای نمایش این نمایش دعوت به عمل خواهد آمد. حضور شما عزیزان مایه دلگرمی بازماندگان به ویژه کورش رضای دوم! خواهد شد. 

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

روایت" کورش و پانته آ" یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستانهای تاریخ ایران

کوروش بزرگ
--------------
بدون شک تابلویی که در این پست می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستانهای تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن ۱۸ می باشد. دهخدا بر اساس روایت گزنفون نقل می کند که داستان از این قرار بوده است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود.

چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار برای من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.
در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد!


اما کوروش بزرگ گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …
ندیم کوروش بزرگ که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند …
سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: << قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم … >>
خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت :<< افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی >>
پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپارد .
هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی به نام کوروش بزرگ در تاریخ جاودانه می شود.