۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

دلم برای رئال مادرید و طرفداراش سوخت ،ویوا بارسا!

بارسا 4 رئال مادرید 0 گلها: ژاوی،پدرو،داووید ویا
من جای طرفدارهای رائال بودم tv رو خاموش میکردم میرفتم میخوابیدم!
به تمام بارسایی ها هم پیشاپیش تبریک میگم.
همین!

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

بیدل شیرازی/هزاران نقش.قابل توجه ضحاک زمان

الا یا ایها الاخوان قد غرئکم الدنیا
بمال ناقل عنکم و دار تنقلوا عنها



مشو مغرور ای غافل به این یکروزۀ دنیا
که این دولت نمی ماند برای هیچکس برپا



کجا شد تخت جمشید و کجا شد تاج کیخسرو
کجا شد ملک اسکندر کجا شد حشمت دارا



نگشته چرخ بر کامی همی تا گشته این دوران
نبوده با کس این گیتی همی تا بوده این دنیا



کمی بنگر خورنق را و بر تخت سلیمان بین
که شد آن جغد را مسکن که هست این دیو را مأوا



به پیش برق خرمن سوز کی خرمن نهد عاقل
به راه سیل بنیان کن کجا مسکن کند دانا



جهان زالیست افسونگر مخور ای دل فریب او
بود خار ار نماید گل بود زهر ار دهد حلوا



به عزت اندرش ذلت به دولت اندرش مکنت
همه رنج تنش دارو همه درد سرش صهبا



ضرر در نفع او مضمر الم در لذتش مدغم
چو شهد ناب و سونومّس چو آب سرد و استسقا



ندارد غیر مشتی خاک و از نیرنگ هر ساعت
هزاران نقش بنماید یکی زشت و یکی زیبا



به عبرت گر دمی بینی دلا از دیده معنی
سراسر عاریت یابی به گیتی جمله ی اشیا



همانا خود لبی بودست گویی لعل در معدن
همانا اشک چشمی بودست این چشمه از خارا



بیان از قد موزونی کند این سرو در بستان
نشان از روی گلگونی دهد این لاله در صحرا



روایت میکند این آب جوی از دیده ی وامق
حکایت میکند این برگ گل از عارض عذرا



بسازد بید مجنون آگهت از حالت مجنون
نماید تاب سنبل واقفت از طره ی لیلا



خبر از کام فرهادت دهد در بوستان حنظل
حدیث از لعل شیرینت کند بر نخل بن خرما



همانا عاشقی بودست گویی شمع کز هجران
فرو ریزد به دامان اشک و سوزد خویش سر تا پا



غرض چرخ مشعبد را بود این شیوه کز افسون
کند نقشی نهان در خاک وزان نقشی دگر پیدا



کهن سالیست سنگین دل به خود مغرور چون جاهل
وفا و ذات او کلا حیا و چشم او حاشا



اگر در کبر فرعونی وگر در کفر نمرودی
اگر در صبر ایوبی وگر در زهد چون یحیی



نه کافر را دهد مهلت نه بر مومن کند رحمت
نه بر مسکین ببخشاید نه از شاهان کند پروا



به شوکت گر تویی کاوس و در قوت تویی رستم
چنانت بشکند از هم که سنگ و ساغر مینا



بسا شاهان مهر افسر که سرشان خانه موران
بسا خوبان مه پیکر که تنشان خاک معبر ها



به قدر از آسمان گردی شوی خاک زمین آخر
چو از خاک آمدی اول همت باید شدن آنجا



مشو بر مال خود غره مکن بر جاه خود تکیه
که این مار است و تو غافل که این چاه است و تو اعمی



کجا شد قصر فرعون و کجا شد جنت شداد
کجا شد دولت قارون کجا شد دعوت موسی



بباید رفت ناچارت از این دیر کهن آخر
اگر شاهی اگر مسکین اگر پیری اگر برنا



نماند غیر نام نیک و بد از آدمی باقی
تو خواهی باش چون ضحاک در گیتی و یا کسری



چرا در جهل ابلیسی که از گردون برانندت
به علم ادریس شو تا خود برندت زآسمان بالا



به حبسی در جهان تا کی چو بطن ماهی و یونس
قدم نه ای برادر بر فراز ماه چون عیسی



چو خواهی خفت در گوری چه خواهی خانه اعلی
چو پوشد خاک اندامت چه پوشی جامه از دیبا



چرا روزی دو زیب تن لعاب کرم قز سازی
تو را کت روزگاری کرم خواهد خورد این اعضا



پی یک جرعه آب و لقمه ای نان تا به کی گردی
گهی سر گشته در هامون گهی لب تشنه در دریا



بهل این آب شور و نان تلخ از کف که تا یابی
شراب از چشمه ی کوثر طعام از شاخه طوبا



مکن کاری که باز آرد پشیمانی و بدبختی
نمیدانی تو چون کامروز خواهی رفت یا فردا



دو چیز آید به کار کس درین محنت سرا بشنو
بکای سبط پیغمبر ولای والی والا



حسین و باب او حیدر شهنشاه غظنفرفر
وصی شافع محشر ولی خالق یکتا



ولی حبه ی خبه قسیم النار و الجنت
امام الانس و الجنه امیر یثرب و بطحا



مدینه علم حق را در سفینه نخج را لنگر
به قدر از عرش بالا تر علی عالی اعلا



به صولت شیر یزدانی به قدرت دست سبحانی
به عزت رازق خلق و به حکمت خالق اشیا



نبی را ابن عم و دین حق را حافظ و حامی
خدا را بنده و بر جز خداوند جهان مولا



مگر بهر وجود او نشد موجود این عالم
نبودی گر ز بود او نبد این آسمان برپا



نخستین آفرینش نور پاک اوست در معنی
به صورت گر چه آخر بود و اول آدم و حوا



کنندش گر پرستش همچو یزدان جای آن دارد
که آثار خدایی جمله از ذاتش بود پیدا



چنان بگسسته از ممکن که نبود جای استفهام
چنان پیوسته با واجب که ممکن نیست استثنا



بود یک جلوه از واجب درین مرآت امکانی
نهان خورشید ذات از خلق وزآن نور علی پیدا



گهی عرشست و گه کرسی گهی لوح و قلم باشد
گهی آدم گهی خاتم گهی موسی گهی عیسی



هم او مخلوق و هم خالق هم او مرزوق و هم رازق
هم او معشوق و هم عاشق هم او عبد و هم او مولا



هو الاول هو الاخر هو الظاهر هو الباطن
به صورت مفخر آدم به معنی مظهر اسما



بود دست خدا و پشت دین و جان پیغمبر
بود نور مبین و وجه حق و آیت کبرا



فروغی باشد از نور جمالش مهر تابنده
غباری باشد از قصر جلالش گنبد خضرا



بود یک شعله از تیران قهرش آتش دوزخ
بود یک ذره از خورشید لطفش جنت الماوا



بشست از آب ایمان رجس کفر از جبهه عالم
ببرد از تیغ رخشان ظلمت شرک از دل دنیا



جهان را پاک تیغش کرد یکسر هر چه از کافر
حرم را دست او برداشت جمله هر چه از بتها



شگفتی نیست گر حیدر به امر خالق اکبر
نهد بر دوش پیغمبر برای بت شکستن پا



خداوند جهانرا چون علی شد مظهر قدرت
چه فرق ار دست بر کتفش نهد یا پا نهد آنجا



به نسبت غیر داور را چو جان پاک هست و تن
به قربت مر پیمبر را چو هارونست با موسی



شعاعی باشد از نور جبین شیعیان او
شرار وادی ایمن شعاع شعله سینا



سخن گر چه بلند آمد ولی ماحشر اگر گویم
ز عرش آواز میاید که آمنا و صدقنا



همانا گفته اندر مدح او این شعر را شاعر
همانا گفته اندر وصف او این بیت را دانا



به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها



خرد را نیست آن مایه که سنجد پایه ی قدرش
که وهمست اندرآن واله که عقلست اندراین شیدا



نگنجد در لباس لفظ معنی جلال او
که این ذره ست و آن خورشید این قطره ست و آن دریا



حدیث وصف او بیحد زبان نطق من الکن
مقال دیگرم باید که تا مدحش کنم انشا



ز خالق پست تر در قدر و از مخلوق بالا تر
نباشد بیش از این دیگر زبان نطق را یارا



کجا ممکن تواند گفت و بعث ذات واجب را
که آن نورست و این ظلمت آن دونست و این والا



به وصف ما سیه روزان چه حاجت ذات پاکش را
که ما پابست فقر و او بود سرگرم استغنا



چگویم در حق پورش که شد در راه حق کشته
کند تا در جهان احیا دوباره ملت آبا



همین بس کاحمدش جد است و باب او علی آمد
حسن او را برادر باشد و مادر بود زهرا



بود تا در نشیب خاک تیره آتش دوزخ
بود تا بر فراز مهر روشن جنت الماوا



ولی اش را مکان بادا فراز مهر تابنده
عدویش را مقر بادا نشیب تودۀ غبرا



اگر مهرش به دل داری به قدر ذره ای بیدل
مترس از آتش دوزخ اگر گبری اگر ترسا

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

برنامه پارازیت :شخصیت خوب هفته میر حسین موسوی...

شخصیت خوب هفته میر حسین موسوی چون جیگر داره اندازه اتاق 3*4 چون علرغم اینهمه قولدرو پلدرم های اژهای پیامش رو داد و مملکت به دست فرعون های زمانه.../شخصیت بد هفته هم مموتی چون حق خدیجه آزاد رو پایمال کرد...
لینک دانلود:
http://www.voanews.com/persian/programs/tv/92784314.html

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

بابا ، یکی جلوی خدای محمد رو بگیره!(در آستانه ۲۵ نوامبر روز جهانی مقابله با خشونت علیه زنان)

مولا علی (ع) می فرمایند : من و فاطمه به محضر مبارک رسول خدا (ص) مشرف شدیم و او را در حالی که شدیدا گریه میکرد مشاهده نمودیم به او گفتم : پدر و مادرم به فدایت ، چه چیزی شما را به گریه واداشته است ؟ حضرت فرمود : ای علی در شب معراج که به آسمان رفتم ، زنان امت خود را در عذاب شدید دیدم به طوری که آنها را نشناختم . از همین رو برای آنچه از شدت عذاب آنها دیدم گریان هستم بعد فرمود :

1-زنی را دیدم که او را به موهایش آویزان کرده بودند ، و مغز سرش می جوشید.

2-زنی را دیدم که به زبانش آویزان بود ، و حمیم در حلق او می ریختند.

3-زنی را دیدم که گوشت بدنش را می خورد و آتش از زیر آن زبانه می کشید.

4-زنی را دیدم که دو پایش به دستهایش بسته و بر او مارها و عقربها مسلط بودند.

5-زنی را دیدم که به دو پستانش آویزان شده بود.

6-زنی را دیدم کر و کور و لال ، در حالی که در تابوتی از آتش ، مغز سرش از دماغش خارج میشد و بدن او به صورت جذام و برص می بود.

7-زنی را دیدم که به دو پایش آویزان کرده اند ، در حالی که در تنوری از آتش بود.

8-زنی را دیدم که گوشت بدنش را از قسمت جلو و عقب به وسیله قیچیهائی از آتش جدا می کردند.

9-زنی را دیدم که صورت و دستهایش آتش گرفته ، در حالی که روده هایش را میخورد.

10-زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدن او بدن الاغ ، و بر او هزار هزار انواع عذاب بود.

11-زنی دیدم به صورت سگ که آتش از عقب او خارج میشد و ملائکه با گرز آهنین از آتش بر سر و بدنش می کوبند.

بعد حضرت فاطمه (س) خطاب به پدر بزرگوارش فرمود : به من بگو که این زنان عمل و روششان چه بود که خداوند چنین عذابی را برای آنان مقرر فرموده است ؟

رسول خدا (ص) فرمود :

آن زنی که او را به موهایش آویزان کرده بودند ، برای این بود که موهایش را از مردان نامحرم نمی پوشانید.

آن زنی که به زبانش آویزان بود ، برای این بود که شوهرش را با زبانش اذیت میکرد.

اما آن زنی که گوشت بدنش را می خورد ، بدنش را برای مردم زینت میکرد.

آن زنی که به پاهایش آویزان بود برای اینکه از خانه بدون اجازه شوهرش خارج میشد.

اما آن زنی که به دو پستانش آویزان بود ، از همبستر شدن با شوهرش خود داری میکرد.

آن زنی که پاهایش به دستهایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط بودند ، برای اینکه از آبی که نجس و آلوده بود برای وضوء و شست وشوی استفاده می کرده و رعایت پاکی و نجسی را نمی نموده است. و همچنین با لباس نجس و کثیف بوده و پس از جنابت و حیض غسل انجام نمی کرد و در نمازش سستی میکرد.

اما آن زنی که کر و لال بود از راه زنا بچه دار میشد و به شوهرش نسبت می داد.

آن زنی که صورت و بدنش را با قیچی جدا می کردند ، خود را بر مردان عرضه میکرد.

اما آن زنی که صورت و بدنش می سوخت ، در حالی که روده هایش را می خورد برای اینکه واسطه عمل منافی عفت بود.

آن زنی که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود سخن چین و دروغگو بود.

آن زنی که بصورت سگ بود به خاطر آنکه در دنیا آوازه خوان و حسود بود.

آنگاه رسول خدا (ص) فرمود : وای بر زنی که شوهرش را ناراحت کند ، و سعادتمند آن زنی است که شوهرش از او راضی باشد.

عیون الاخبار الرضا جلد 1 صفحه 249  ، بحارالانوار جلد 103 صفحه

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

ترجمه آيه ۳۴ سوره النساء ، توهین به مقام زنان و واکنش احتمالی بالاترین

یکی از آیه های مورد بحث آیه 34 سوره نسا هست که در آن مردان را مسلط ر زنان معرفی می کنه و به انها اجازه کتک زدن زنان را می دهد.ابتدا متن و ترجمه آیه مورد نظر: " الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا" "مردان بايد بر زنان مسلط باشند چرا كه خداوند بعضى از انسانها را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است، و نيز از آن روى كه مردان از اموال خويش [براى زنان‏] خرج مى‏كنند، زنان شايسته آنانند كه مطيع و در غیبت شوهران حافظ منافعآنها باشند، و زنانى كه از نافرمانيشان نگرانيد، بايد نصيحتشان كنيد و [سپس‏] در خوابگاهها از آنان دورى كنيد [و سپس اگر لازم افتاد] آنان را کتک بزنید آنگاه اگر از شما اطاعت كردند، ديگر حق هیچ گونه ستم ندارید و خداوند بلندمرتبه بزرگوار است‏"
با توجه به قانون جدید بالاترین و حذف لینکهای توهن آمیز از صفحه اول تصمیم احتمالی بالاترین را درباره این لینک که توهین مستقیم و اجحاف در حقوق نیمی از جامعه می باشد را چگونه ارزیابی میکنید؟

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

ندانستن و نا‌ آگاهی‌ عیب است/خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن ميباشد

ندانستن و نا‌ آگاهی‌ عیب است


صد‌ها سال است که آداب و رسومی را ندانسته اجرا می‌کنیم
غافل از آنکه به علت نا‌ آگاهی‌ به خودمان توهین می‌کنیم


توهین ایرانی‌ به خود خواسته اعراب پس از تسلط ۱۴۰۰ سال پیش آنهاست


تحقیق زیر اهانت به اعتقادات نیست
ولی‌ بهتر است بخوانیم و آگاه شویم
اسیر تعصبات نباشیم و اگر از ما گذشته
حداقل به فرزندان و نسل آینده مملکت خود
آگاهی‌ لازم را بدهیم و آنگاه انتخاب را به عهده خودشان بگذاریم


شاد باشید

 
                                                    
                                                      


 خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن ميباشد که بر اثر عدم آگاهی و آُشنايی ما بزبان عربی سالهاست مورد استفاده قرار گرفته است. در پی تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام دختران و زنان ما بعنوان غنيمت جنگی و با نام کنيز و با توجيه قرآنی "ما ملکت ايمانکم" مورد تجاوز اعراب قرار مي‌گرفته اند و پس از استفاده نخست خودشان، آن عزيزان را با دريافت وجهی به عقد ديگران در می آورده اند که تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازی آمده است. بدين رو در خطبه عقد تازی، از دو واژه انکحتک و زوجتک استفاده ميشود که انکحت از نکح می آيد و نکح يعنی گاوی و يا شتری سوار شتر ديگری شدن و با او کار جنسی انجام دادن / **(    سو را خ  کرد ن  )**  . و آنگاه که ملا ميگويد "انکحتک و زوجتک لموکلی" يعنی من چنين کاری را بوکالت موکلم انجام دادم زيرا واژه زوج نيز يعنی جفت شدن و آن کار را انجام دادن 
            
                              
من که امروز ميخواهم اين مسئله را بنويسم و شرح بدهم شرمنده ام و نميتوانم بيش از اين اين مسئله را باز ککارنم حالا شما در نظر بگيريد که چهارده قرن است پدران و مادران ما را با اين واژه های توهين آميز عقد کرده اند. اصلا چرا بايد در بهترين لحظه زندگی يک زن و مرد از واژه های زشت جفت شدن و سوار هم شدن استفاده کرد آن هم کسی ديگر اين کار را بوکالت انجام بدهد

توجه به تاريخ و پيشينه خود
بنا بر آماري كه اخير در ايران منتشر شده است كتابهاي تاريخي كه در ايران چاپ و پخش ميشود حدود 40 درصد از بازار كتاب را به خود اختصاص داده است. يعني ايرانيان توجه بسيار بالا و بزرگي به تاريخ و پيشينه و گذشته خود داشته و جستجوگر شناخت گذشته خود مي‌باشند!  هرچند در سالهاي نخست انقلاب كتابهاي ديني و بويژه اسلامي خريداران بسياري داشت (و پس ا زچندي دهها سازمان و تشكيلات ديني و دولتي هزاران هزار كتاب را از تاريخ اسلام و غيره چاپ كرده و بطور رايگان در اختيار مردم داخل وخارج ازكشور قراردادند) اما خيلي زود مردم بسوي تاريخ گذشته خود روي آورده‌اند! جدا از كتاب‌هاي باستاني، كتابهاي بسياري در خصوص تاريخ و تحليل و نقد و تفسير مسائل اسلامي بودند كه از زبانهاي ديگر بويژه عربي ترجمه شدند كه نسبت به جو صددرصد شيعي سالهاي قبل، مردم با افكار و آراء مختلفي دررابطه با اسلام نيز آشنا شدند.
 
نام‌هاي ايراني
همراه و همزمان با اين توجه ويژه به تاريخ كهن، ايراني انديشيدن و نام ايراني برگزيدن نيز از سالهاي 60 در ايران رشد كرد. بگونه‌اي كه اينك حدود 45 درصد نامهايي كه هموطنانمان در داخل كشور براي فرزندان خود انتخاب ميكنند صددرصد ايراني است. ودرصد نامهاي ايراني درخارج از كشور به 65 درصد ميرسد!
 
 بالارفتن رشد فكري مردمان ما طي اين سالهاي اخير و تحميل فراگيري زبان عربي در مدارس جمهوري اسلامي موجب شد تا هموطنان ما به ريشه و معني برخي از نامهاي غيرايراني پي‌برده وتلاش كنند تا هر چه بيشتر از نامهاي زيبا وپرمعناي ايراني بهره ببرند و واقعاً طي قرنها نياكان ما بخاطر آگاه نبودن از معني‌هاي برخي از نامها، شايد ستمي تاريخي به فرزندان خود ميكرده‌اند. البته چون زبان عربي زبان مادري مردم ما نبوده است و هجوم بيگانه موجب شده بود تاخودآگاه برخي از واژه‌ها و نامهاي نادرست بر تاريخ و فرهنگ و جوامع و خانواده‌هاي ما تحميل شود! 
مثلاً غلام نامي است  و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نمي شود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است
 
من بسياري از كشورهاي عربي را گشته‌ام!! دوستان بسياري دارم كه از كشورهاي عربي هستند و هرگز يك عنصر عرب را نديده‌ام كه اورا غلام بنامند!  و اين بدين خاطر است كه اعراب معني غلام را مي‌دانند و ما نمي‌دانسته‌ايم. غلام از ريشه غلم مي‌آيد كه به معناي بهره‌وري جنسي است! و غلام به پسربچه‌هايي مي‌گفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مي‌نموده‌اند! بغلط به ما گفته‌بودند كه غلام يعني نوكر وبرده و بنده! درصورتيكه درزبان عربي، عبد ميشود برده و نوكر را خادم ميگويند! غلام وكنيز همطراز و همراهند!!  از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي مي‌برده‌اند و از غلام بچه ها نيز!!  بسياري از نامهاي عربي كه درميان ما ايرانيان رايج است درميان اعراب اصيل (عربستان سعودي، كشورهاي خليج فارس..) ابداً متداول نيست!
 
 هرچند امكان دارد كه اين نامها درميان شيعيان مورد استفاده قرار بگيرد. آنهم بعنوان عشق وتعصب ويژه‌اي كه نسبت به برخي از شخصيتهاي تاريخ اسلام داشته ودارند. اما بدون شك اگر پدرومادري باريشه  اين گونه نامها ومعناي آنها آشنايي ميداشته‌اند هرگز نامهاي نازيبا را بعشق شخصيت هاي تاريخي برروي فرزندان خود نمي‌نهادند.  با هم به معني چندنام نگاهي مي‌اندازيم كه نتيجه سالها پژوهش و كنكاش مي‌باشد
 
نام‌هاي زنانه
ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود
حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت
خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند
بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد
سميه: از سم مي آيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند
سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده مي‌باشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند
رقيه: كه از ريشه رق مي‌آيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است
عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند
 
نام‌هاي مردانه
جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد
ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده
باقر: كه از خانواده بقره مي‌باشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز مي‌فهميده است نيز ميگفته باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند
عباس: از عبس مي‌آيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخو
عثمان: بچه مار
 كاظم: از كظم مي‌آيد و به معناي لال بودن، گنگ و بي‌زبان و خاموش
هاشم: به نان فروش دوره‌گرد مي‌گفته اند
حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن! حيدر به كسي گفته اند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است
صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر
 
سيد (آقا) و سيدي (آقايي) البته نامهاي ديگري چون كلب‌علي، كلب‌حسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره.
اينها نمونه اندكي بود ازمعني برخي از نامهاي تازي كه درميان ما ايرانيان قرنها رايج است. ما كمتر از معني آنها آگاه بوده ايم و كلاً اين گونه نامها براي هرعنصر ايراني نوعي توهين وتحقير بوده است. همچنانكه درقرنهاي نخست هجوم تازيان به ايران، ما را برده و موالي ميخواندند و خودشان را مولا!
 
براساس همين تفكر و انديشه بودكه نامهاي نازيباي عربي را نيز برما تحميل كردند! همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد!! به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن! يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد و چون سيد بودن يك برتري اجتماعي و اقتصادي را از آن دارنده اين عنوان ميكرد، تعداد سيدها نيز در تاريخ ما فراوان شد و تا به امروز برجاي مانده است. وكلاً نوعي تبعيض اجتماعي ميان تازي و ايراني برعنصر آزاده ايراني تحميل شده است!
 
دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل امده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است. در اين پژوهش آمده است كه كلاً پيامبر اسلام پسري نداشت كه بعنوان وارث ايشان تداوم بخش نسل ايشان باشد! خانم فاطمه همسر امام علي مادر امام حسين و امام حسن بوده‌اند. امروزه تبار امام حسن را طباطبايي ميخوانند و تبار امام  حسين را حسيني. ثابت شده ست كه ريشه بسياري از اين خانواده‌ها به مدينه و فرزندان فاطمه نمي‌رسد.درهمين پژوهش و تحقيق تاريخي آمده است كه سيدهاي بسياري باعنوان موسوي هستند كه گفته ميشود نوادگان امام موسي كاظم مي‌باشند. چنانچه درتاريخ آمده است و همه مورخين نيز آنرا گواهي كرده‌اند، امام موسي هرگز همسري دائمي و عقدي نداشته است. زيرا ايشان از جواني به زندان رفته است و درزندان نيز چشم از جهان فروبسته است.
 
در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهي‌نامه‌هايي را نيز تدوين نموده‌اند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهره‌مند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند.
 
كعبه
ايران در زمان هخامنشيان بر بيش از 120 كشور جهان حاكم بود.  مصر، عربستان، يمن از جمله اين كشورها بودند. كعبه آتشكده ايست بنام خانه كيوان كه درزمان هخامنشيان بنا شده است.  كعبه زرتشت درنقش رستم كه شبيه كعبه مكه «خانه كيوان» ميباشد بهترين نمونه ايراني بودن كعبه مكه ميباشد
 
 
سخنان كوتاه، چرا غ راه « اين وصيت من است!»  ازسياوش اوستا
اهورامزدا خداي دانا، توانا و مهربان انسان است.آري معمار بزرگ هستي « خداوند» « اهورمزدا» و .. وجود دارد، اما فراتر و يا فروتر از آن هرچه بگويند دكاني براي كاسبي و يا افسانه‌اي بيش نيست!  اهورامزدا نه اهريمن را آفريده است ونه آتش جهنمي را براي ما فراهم آورده است. تمامي كتب وگفته‌هاي ديني جهان را به سه سخن:  نيكي در پندار، گفتار و كردار نيك بفروش.
خداوند هيچ نيازي به انسان ندارد انسان ازنگاه رواني نيازمند خداوند است
خداوند بزرگ اوستا، شكنجه گر نيست
مشورت با بانوان نيكو است هرنسلي آگاهتر از نسل پيش است
دشمن دانا ا زدوست نادان بهتراست
تن را با ورزش و روان را با دانش پرورش دهيد
 نابخردان خودرا داناترين و بزرگترين و برترينها ميدانند
خردمندان خودرا در برابر هستي و ناشناخته‌هايش كوچك ميدانند
 نصيحت دشمن را مپذير اما بخوبي گوش كن
خردمندان نميجنگند! گفتگو ميكنند
گفتگو نمودن با رقيب و دشمن برتر از جنگيدن است
ميان خدا و انسان هيچ واسطه‌اي نيست
خداوند عادل آنست كه در ميان ميلياردها انسان،كس ويا كساني را بعنوان بهترين برنگزيند
خداوند عادل آنست كه درميان زبانهاي جهان، زبان خاصي را بعنوان برترين معرفي نكند
خداوند بيكار وبازيگر نيست تا براي نشست و برخاست و روابط خانوادگي مردم مرتب پيام و بيانيه نازل كند
 

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

باور کنید اسلام به خطر میفتاد/ اگر بازی مساوی میشد / خامنه ای قول داده بازی بعدی پرسپولیسی ها میبرن

صحنه را دیدم کلی کیف حلال کردم نمیشد که این قرمزها همش ببرن. نظر بنده هم به نظر آقای کریمی کمک دارور بازی بیشتر نزدیکه و گل 100% افسایده حتی اگر همه کارشناسان داوری هم بگویند آفساید نیست اما نظر کریمی صحیح است.بی دلیل اردو کشی خیبانی بر علیه تیم داوری راه نیندازید اینها به شدت محکوم است و هرکس تلف بشود در زیر دست و پا خونش پای شماست.و در آخر بنده علیل هستم بگذارید دلم خوش باشد(آُواَ آُواَ آُواَ گریه حضار) من جان ناقبلم را برای این استقلالیهای عزیز میدم...انا اعتنا کل کوثر...

تنها آخوند خوب آخوند مرده است/آیا اصولا آخوند خوب وجود دارد؟


 جنبش اصلاح طلبي ايران مشروعيت خود را فقط و فقط از پشتيباني مردم کسب مينمايد و طلب هر گونه مشروعيت حتي از ناحيه روحانيت بظاهر آزاديخواه و پيشرو و روشنفکر خيانت در حق جنبش اصلاح طلبي است.
·         ملت ايران طي ربع قرن گذشته تجربه تلخ دوران سيصد ساله قرون وسطي اروپا را گذرانده و قابليت کامل جهت دارا بودن يک حکومت خردگرا غير ديني را پيدا نموده است.
·         مردم و جنبش اصلاح طلبي بايد يک بار و براي هميشه تکليف خود را با روحانيت و روحانيون و آخوندبازي مشخص نمايد.
·         هر گونه همراهي روحانيت با جنبش اصلاح طلبي ميبايست خارج از سلک، لباس و ظاهر روحانيت باشد.
·         مرحله نخست براي نجات اين سرزمين از اعتقادات و خرافات هزار و چند صد ساله مذهبي، نابودي فرقه روحانيت است.






تاريخ پر فراز و نشيب سرزمين ايران بويژه سيصد سال گذشته مملو از اشتباهات، خطاها و خيانت گروهها و صنفهاي مختلف روحانيون در برهه ها و لحظات بحراني و سرنوشت ساز بوده است. جماعت روحاني يا قبيله آخوندها با بهره گيري از امتيازات مذهبي، نژادي و صنفي خاص خود همواره با برخورداري و سؤ استفاده از موقعيتهاي خاص و در جهت کسب منافع فردي، گروهي و طبقاتي خود کوشيده و در اين راه از قرباني کردن آرمانها، آرزوها، انديشه و انديشمندان و حتي نفوس انساني اين سرزمين ابائي نداشته اند. با بهره گيري و قرار گرفتن در حاشيه امن قدرت، ضمن ثناگوئي و دعاگوئي قدرت حاکم بعنوان سايه خدا، به سرگرم کردن مردم به مسائل عبادي و اخروي و نه مسائل مهم و با اهميت زندگي سياسي و اجتماعي روزمره و با ترويج روحيه قضا و قدري و تسليم در برابر مشيت الهي و قدرت حاکم و روحيه استبدادپذيري مشغول بوده است. وظيفه اصلي آنها فريب مردم و پول گرفتن از آنها تحت عنوان انواع صدقات، نذريات و خمس و زکات و فروش بهشت با شفاعت و بخشش گناهان با گريه بر حسين و بطور کلي آرام کردن خلق خدا يا توده مردم و انحراف فکر و توان آنها در جهت مقابله با ستم حکام همراه با توجيه شرعي نمودن عملکرد و رفتار قدرتمندان حاکم بوده است.
روحانيت به سبب اينکه همواره خود را نماينده مذهب و دين و حامل آنها معرفي نموده مورد احترام توده مردم قرار گرفته است. اين احترام ناشي از عدم رشد فکري کافي مردم و ترس ناشي از عذاب اخروي، نگراني از تکفير شدن توسط روحانيون و بدنبال آن طرد شدن از جامعه و به خطر افتادن منافع مادي بوده است. همين احترام باعث شده است که توده مردم بخشي از درآمد خود را که گاهي به سختي تامين شده با ملاحظه کاري يا ترس و حتي با ميل و رغبت بعنوان آنچه که به امورات و اعتقادات مذهبي مربوط ميشود به حساب اين صنف واريز نمايد. کفاره نماز و روزه و گناهان و ديه و پول خون و خمس و زکات و سهم امام و ثلث و وصيت و دهها فرم ديگر براي چاپيدن و سرکيسه نمودن توده ابداع شده است. جايگاه و احترام معنوي مذهبي روحانيت در ميان توده مردم بطوريکه حرف آنها هميشه مورد اطاعت مردم بوده است و استقلال نسبي مالي آنها از حکومت وقت و مبتني بودن آن بر کمکهاي مردمي باعث تقويت موضع آنان در برابر قدرت حاکم شده است به نحوي که بعضي مواقع قدرت و حکومت ناگزير از تعامل با اين قشر بوده و گاهي روحانيت و قدرت در جهت کسب منافع دو طرفه با يکديگر همزيستي داشته اند. علاوه بر اين قدرت حاکم بعلت تاثير قداست روحانيون و آخوندها در ميان مردم همواره از در گير شدن مستقيم با آنها اجتناب کرده و ترجيح داده اند که براي رسيدن به اهداف خود به چانه زني با آنها بپردازند.
موجودي بنام آخوند ادعا ميکند که لباس پيامبر اسلام را ميپوشد. ادعاي چرندي ميباشد زيرا طبق روايات منقول از همين آخوندها لباس پيامبر مانند لباس مردم عادي و عرب زبان همزمان خود بوده است و هيچ گفته و حديثي نيست که نشان دهد که پيامبر لباس مخصوص و متفاوت ميپوشيده است و بر عکس گفته ميشود که پيامبر از لحاظ لباس در ميان ياران خود قابل تشخيص نبود يعني از لحاظ ظاهري با مردم عرب زمان خود تفاوتي نداشت. (علاوه بر اين اگر مثلا پيامبر در ميان بوميان امريکاي جنوبي ظهور ميگرديد آيا اين جماعت براي اقتدا به وي بايد با شورت پوست ببر و نيزه در اين مملکت در ميان مردم ميگشتند). اين ادعا بتدريج براي آخوند کسب احترام و تقدس نموده و توده که وقت و حوصله براي مطالعه و کسب و فراگيري دانش نداشته و ترجيح ميدهند ديگران اينکار را انجام دهند براي جبران اين عقب ماندگي و فرود شخصيتي به اين جماعت اعتماد کرده و حتي پناه ميبرند و تمام کاستي ها و معايب شخصيتي خود را با نزديکي به آنها فراموش ميکنند. علاوه بر اين تاريخ و جامعه ما بسيار قهرمان پرور و شخص پرست بوده و هست و دوست داشته افرادي مطرح شوند و نام آنها پر آوازه و شهره عام و خاص شوند و براي جامعه با بافت مذهبي چه بهتر که اين افراد از ميان مردان دين باشند. ظهور و رشد اين افراد بهمراه افرادي که منافع خود را در مجاورت آخوندها بهتر تامين مينمايند باعث مطرح شدن آنها در جامعه و ايجاد حريم امنيتي مقدسي در اطراف آنها گرديده است.
قبيله روحاني يا آخوند هر چه و هر که باشد داراي يکسري خصوصيات مشترک است. فرقي نميکند اين شخص پسر ساده روستائي يا پسر پولدار و زرنگ شهري باشد، از خانواده عادي و يا با فرهنگ و يا با شخصيتي باشد، در قم يا نجف يا مشهد يا مدرسه آقاي مجتهدي بازار تهران و يا مدرسه حقاني درس خوانده باشد، در ده بوده و يا مدتي در کانادا زندگي کرده باشد، مسلمان يا مسيحي يا يهودي باشد، شيعه يا سني باشد، شيخ يا سيد باشد، پير يا جوان، بي ريش يا با دو و نيم متر ريش، با عمامه کوچک يا بزرگ، حجه الاسلام يا ثقه الاسلام يا هر زهرمارُ الاسلام ديگري، بلکه از هر نوعي که باشد داراي اين صفات مشترکي است که مختصر در اين نوشته به آنها پرداخته ميشود.
روحانيت بصورت عمده از ميان قشر جوان ساده و روستائي که متحمل محروميتهاي اجتماعي متعددي بوده سربازگيري مينمايد. دوران تربيت و تحصيل آنها شامل مطالعه زبان عربي و يک سري مطالب و کتب قديمي و فرسوده متعلق به عهد دقيانوس بهمراه حرمت استفاده از عقل و دانش و تفکر و منطق و صرفا بيان و تکرار خذعبلات گذشتگان است. بعد از گذراندن يک دوره فشرده شستشوي مغزي و انباشتن ذهن از انواع مزخرفات و اصطلاحات بي استفاده عربي، کم کم ذهن شخص متصلب شده و در ضمير وي تنها اقوال و سخنان ديني و هر آنچه مرتبط با آن است رسوب ميکند و بعد از مدتي از زبانشان بقول خودشان فقط قال الباقر و قال الصادق تراوش ميکند. معلمين و استادان اين طلبه هاي جوان ضمن فراهم آوردن شرايط سخت زندگي در دوران تحصيل و ارتزاق از طريق شهريه و با ترس از قطع آن که از طرف استاد پرداخت ميشود کم کم فضا و بستر فکري آنها را مطابق خود نموده و آنها را به دنباله روي کورکورانه مجبور نموده بعد از مدتي به يک نسخه کمابيش مشابه تبديل ميشود. علاوه بر اين با حجم بالاي آداب و ادعيه و اذکار روزانه و شبانه و هزاران ورد و دعا ديگر فرصتي براي فکر کردن براي آنها نميگذارند. البته چندان هم بد نيست استادان آب و نان طلبه ها را ميدهند هيچ کاري نيز از آنها نميخواهند جز اينکه روي زمين نشسته مغز خود را از عقل خالي و در اختيار شطح و طامات آنها قرار دهند و کدام جوان تنبل و بيکاره اي از اين کار بدش ميايد. زندگي در شرايط سخت طلبگي و محروميت از بسياري از لذتها و چالشهاي دوران جواني و فضاي خشک و محيط بدون زن باعث بروز و رشد بسياري از مسائل و مشکلات روحي و عقده هاي فکري و جنسي شده و بسياري از اين افراد در اين دوران دچار آسيبهاي رواني گرديده که در آينده بر روي تمام شئون زندگي آنها و اطرافيان آنها اثر ميگذارد. مثلا همجنس بازي يا عمل لواط پديده بسيار متداول و کاملا توجيه پذير شرعي در اين دوران سخت طلبگي است که البته براي اساتيد ارجمند نيز لذت بخش خواهد بود.
 بعد از گذراندن چند سال تحصيل و زندگي در چنين شرايط سختي و در حاليکه قاعدتا خصوصياتي مانند تحمل زندگي دسته جمعي و کار کردن براي هدف مشترک ميبايست تقويت شده باشد وضعيت بوارونه رخ ميدهد. يعني يک آخوند با روحيه بسيار متکبر با سواد حوزوي که توده مردم را عوام کالانعام شمرده و با يک فضاي آکنده از عقده هاي ذهني و فشارها ي دوران تحصيل تحويل جامعه داده ميشود. با اتکا به سواد حوزوي خود را از لحاظ علمي بالاتر از مردم تصور کرده و براي علم و دانش رايج هيچ ارزشي قائل نيست. اين فارغ التحصيل بر حسب محل فعاليت آتي خود و تعداد آخوندهاي موجود در محل از درجه حجه الاسلامي يا هر چيز ديگري شروع ميکند. و يا بر حسب رابطه و موقعيت و هزاران عامل ديگر در جائي مشغول به خدمت به اسلام و مسلمين و ارشاد مردم ميگردد که البته به برکت انقلاب اسلامي و به يمن وجود و رابطه با علما از برپائي نماز جماعت دريک اداره دولتي و گرفتن حق نماز يا حق القدم تا نماينده ولي فقيه در فلان بيغوله مشغول به فعاليت ميشود. اگر فرض نمائيم که انقلاب اسلامي و حکومت آخوندهاي کفتار صفت محقق نشده بود بالاترين مرتبه اين افراد رسيدن به درجه آيت الله عظمائي و شناخته شدن بعنوان مرجع تقليد و متخصص در نجاسات و غسل حيض و نفاس بود که البته در اين حالت نيز از تمکن مالي بسيار بالائي بهره ميبردند.
خصوصيت مشترک ديگر اين جماعت که از ابتداي وارد شدن در اين سلک تا لب گور دست از سر آنها بر نميدارد تکبر و حسادت نسبت به مردم و حتي نسبت به يکديگر است بطوريکه گاه همديگر را به باد فحش و ناسزا و تکفير ميگيرند و در واقع دو آخوند در گليمي نگنجند. جمله معروفي در لايحه دفاعي شيخ فضل الله نوري خائن به مشروطه است که در دفاعيات خود گفته بود:" نه سيد وحيد (بهبهاني) خيلي طرفدار مشروطه بود و نه من مخالف صددرصد". کنايه از اينکه شيخ معدوم صرفا بخاطر حسادت به بهبهاني و طرفداري سيد از مشروطه با آن مخالفت کرد. حسادتي که وي را بکام مرگ کشانيد ولي براي توجيه آن هزار دليل و برهان آورد و حتي فتوي قتل روزنامه نگاران را داد. اين جماعت حتي آرا و نظرات همديگر را نيز قبول ندارند و هيچ دو مرجعي يا آخوندي پيدا نميشوند که حتي در مورد يک مسئله ساده شرعيه نظر همديگر را تاييد کنند. در حاليکه وجودشان گاهي اوقات از نفرت به يکديگر لبريز است ولي در ظاهر چنان از يکديگر تعريف و تمجيد ميکنند که انگار دو برادر همخون هستند.
خصوصيت ديگر و شايد مهمترين خصوصيت اين جماعت که ريشه در آميزه هاي ديني دارد اين است که خود را حق مطلق ميپندارند و حقيقت را نزد خود ميدانند و بس. با اينکار مردم را از رسيدن به حقيقت منع ميکنند. تحقير علم و دستاوردهاي دانش بشري و تاريخ و هر آنچه که تمدن و فرهنگ نام دارد توسط اين جماعت و تنها مهم دانستن و اهميت قائل شدن براي آموزه هاي ديني ناشي از اين تفکر است. اين جماعت رشد و بهبود زندگي بشري از قرنها پيش تا بحال را صرفا در راستاي بهبود جنبه حيواني زندگي بشر دانسته در ابتدا با آن به مخالفت پرداخته ولي بعد خود از آن بسهولت استفاده و آن را توجيه شرعي مينمايند. علم در نزد اين قبيله صرفا علوم ديني و هر آنچه که به دين و مذهب مربوط بوده ميشود. علاوه بر اين تنها روش خود را براي کسب علم و دانش ديني معتبر شناخته و هر گونه مسير ديگري را نفي مينمايند. هر از چند گاهي براي به روز نشان دادن آموزه هاي ديني و فرا زماني بودن آنها و مصداق بخشي عيني، از آيات قراني و روايات چند پهلو و بسيار مبهم و با مهارت کافي در قلب معاني آنها استفاده مينمايند.
خصوصيت ديگر اين است که اين جماعت حق تفسير و تشريح گزاره هاي ديني شامل قرآن و روايات و سيره پيامبر و امامان و مطالب مرتبط با آنها را حق انحصاري خود ميدانند. اين مسئله ناشي از اين است که ابتدا حقيقت را نزد خود فرض کرده و در ميان مردم جايگاهي با احترام و انتقاد ناپذير براي خود پيدا کرده باشند. آخوند با فرا گرفتن زبان عربي که آنرا زبان دين و قرآن ميداند همواره در صحبتها و سخنان خود بجاي بهره گيري از دانش و علوم عقلي و استدلالات منطقي از آيات قرآني و روايات عربي استفاده نموده و مخاطب خود را در جايگاه سکوت قرار ميدهد. اين سکوت ناشي از اين است که آخوند وقتي عربي حرف ميزند و يا سخن ميراند ميگويد اينها حرف من آخوند نيست بلکه حرف خدا و پيغمبر است و به اين ترتيب مخاطب خود را خلع سلاح مينمايد چون هر سخني بعد از اين حرف به معناي مخالفت با حرف خدا و پيامبر تلقي شده و دشمني عوام را به دنبال دارد. آخوند حتي اگر عربي و با لهجه حرف بزند همه تصور ميکنند قران ميخواند. اين جماعت براي بيان مطالب خود از آيات قرآني و روايات ديني که بالقوه داراي معاني متعدد وگاه متفاوت است به بهترين وجه استفاده مي کنند ضمن اينکه حق انحصاري تفسير قرآن و روايات، دست ايشان را در اين مسائل بسيار باز ميگذارد و هر کجا که پاي تفسير لنگيد چند صد هزار روايت وجود داشته و براي هر مقصود و عملي ميتوانند يکي از گوشه کتابها پيدا کنند. (همگان بياد دارند که براي تشويق به شهادت جوانان در دوران جنگ از حديث معروف " من عشقني طلبني و من طلبني وجدني و ...." چقدر استفاده کردند و جوانان اين مرز و بوم بشوق شهادت و عشق به الله به قربانگاه رفتند و بعد از جنگ خودشان گفتند اين حديث سند معتبر ندارد). اين جماعت هيچگاه نگذاشته اند که متن عربي قرآن به زبان ساده و قابل فهم به فارسي ترجمه گردد شايد ميترسند اگر مردم بدانند چه مطالبي در قران وجود دارد ديگر قرآن نخوانده ارزشي براي آن قائل نباشند و گرد دين نگردند. بسياري از ترجمه هاي رايج قرآن بسيار ساده و تحت الفظي و با اغلاط و اشکالات بسيار است و مطالب پيچيده و مبهم آن بصورت سربسته معني شده است. اين امر باعث شده که براحتي با بازي با آيات و الفاظ قرآني حرف خود را تاييد کنند و هر گاه مخاطب آنها اندکي سواد عربي و مطالعات قرآني داشته باشد و بتواند معني ديگري استخراج نمايد براحتي با تفسير قرآن بازي نموده و بکمک روايات و تقسيم بندي و درجه بندي آنها به مقصود خود نائل و يا مقصود ديگران را نفي نمايند. اين جماعت توانائي بسيار بالائي در استفاده ابزاري از متون ديني و توجيه شرعي نمودن بسياري از اعمال و رفتار خود و هر گروه و طبقه اي که به ايشان نفعي برساند يا مقابله با افرادي که منافع آنها را بخطر اندازد را دارند. (شايد بسياري از ما ديده ايم که بزرگترهاي قديمي ما بر حسب عادت قند را ابتدا در استکان چاي فرو برده و سپس آنرا ميخورند. قصه حرام بودن قند حبه در موقع احداث کارخانه توليد کننده آن بعلت باج ندادن صاحب کارخانه به روحانيت وقت و حلال شدن آن بعد از زساندن سهم مناسب به روحانيت وقت و بصورتيکه در داخل استکان چاي فرو برده شود مربوط به اواخر دوره قاجار نمونه بارز اين مسئله است). علاوه بر اين اگر نتوانند از پس استدلالات طرف مقابل برآيند بجاي تسليم در برابر منطق و يا کسب توانائي و استفاده از ابزارهاي علمي سعي بر تکفير و مرتد نمودن مخاطب دارند. تاريخ اين سرزمين موارد بيشماري را بياد مي آورد که آزادمردان و انديشمندان به توسط اين جماعت حکم تکفير و ارتداد و مرگشان صادر و اجرا شده است.
اين جماعت بعد از آنکه عمري را در راه تحصيل علوم ديني و حوزوي گذراندند حاصل و نتيجه زحماتشان را بصورت رساله علميه يا توضيح المسائل منتشر مي کنند. قاعدتا در مقايسه با علوم دانشگاهي که رساله پايان نامه يا تز ميبايست معطوف به صرف تحقيقات بر روي يک موضوع خاص بوده باشد رساله هاي علميه نيز ميتوانسته از چنين وضعيتي در علوم حوزوي برخوردار گردد ولي با نگاه سطحي به اغلب آنها ميبينيم که بيش از ٩٠ درصد مطالب در آنها مشترک و شامل مسائل مربوط به تقليد، بلوغ، نجاسات، مطهرات، وضو، غسل حيض و نفاس، نماز و روزه، خمس و زکات و ارث و مسائل قديمي مالي تجاري است که از ابتداي تاريخ اسلام يکسان بوده و تغييري نکرده است. مابقي نيز بصورت مسائل جاريه يا مستحدثه است که اغلب آنها بصورت سوال مقلدين مرجع مربوطه بوده و ناشي از مطالعه و يا تحقيق انجام شده توسط مرجع در آن زمينه نميباشد. تصور نمائيد تا بحال اين حوزه ها ۵۰٠٠٠ فارغ التحصيل داشته باشد و تنها يک درصد از اينها نخبه و با هوش بوده و هر کدام در رساله تحصيلي خود بر روي يکي از موضوعات اسلامي و يا مشکلات جامعه اسلامي بحث و تجزيه و تحليل علمي و منطقي انجام داده بودند، در اينصورت ۵۰۰ مسئله ديني يا اسلامي پاسخ داده شده بود و يا بصورت علمي مطرح گرديده بود. (البته شايد توقع بيجائي باشد وقتي اصل مطلب بيفايده و مهمل بوده بنابراين هر تحقيق و نتيجه اي که از آن عايد شود نيز بي ارزش و بيفايده خواهد بود. بعلاوه دين و علوم ديني نه تنها توانائي در حل مشکلات جامعه بشري و ايراني نداشته که خود باعث بروز مشکلات متعددي بوده است). در عوض اين جماعت از دين فقط بر روي عبادات و اعمال ظاهري آن تکيه مي کنند و فقط مردم را به حفظ ظاهر متشرع ترغيب مي کنند و بندرت بر روي تقويت و پرورش خصائل نيکو و پسنديده دروني تکيه مينمايند. تمام مسائل يک رساله توضيح المسائل فقط مربوط به رعايت آداب ظاهري دين و مذهب است يعني از ديدگاه آخوند، ظاهر الصلاح بودن اهميت بيشتري نسبت به کسب خصائل نيکو دارد. وقتي هم که راجع به خصوصيات مثبت و اخلاقيات صحبت مي کنند مطالبشان يکسري روايات منقول و بيان گناه و ترساندن از عذاب جهنم است. اگر آخوندي کتاب يا جزوه ديگري علاوه بر رساله اش چاپ کرد عالم و فاضل ميشود هر چند بندرت نوشته اي حاوي مطالب مستدل و آموزه هاي غير منقول از اين جماعت ميتوان يافت. اگر هم از اين جماعت عده اي اهل علم و انديشيدن بوده و يا در قبال وضعيت مردم و جامعه متعهد بوده و خون دلي خورده يا حرکت فرهنگي نموده اند، در واقع آخوند نبوده و از قضاي روزگار در اين سلک وارد شده و نوآوريهاي آنها و خدماتشان نه بخاطر کسب علوم حوزوي بلکه بعلت ممارست و مجالست با نو انديشان و تفکر منطقي و علمي بوده است و تازه همين جماعت توسط هم لباسان خود تحقير و مطرود و مرتد شده اند که مرحوم سيد جمال الدين و تعدادي روحانيون روشنفکر و آزادمرد از زمان مشروطه به بعد نمونه بارزي است.
اين جماعت پس از رسيدن به سطح لازم از مراجعات مردمي و احترام در نظر آنها وضع زندگي مناسبي پيدا نموده و مانند مرفهين زندگي مي کنند. از تمامي امکانات زندگي بهترين استفاده را نموده ولي سعي مي کنند ظاهر خود را بسيار ساده نشان داده و عوام فريبانه عمل مي نمايند. بسياري از اين جماعت از مردم پول دريافت کرده اندکي را به فقرا و مستمندان داده و عمده بقيه را صرف مخارج اندروني خود مي کنند که شامل بهترين لذتهاي خوراکي و جنسي است (صيغه نمودن از دختر هشت ساله تا پيرزن هشتاد ساله). هر وقت هم لذت حرامي را طالب باشند يا لذت بردنشان مستلزم انجام اندکي حرام باشد مانند نوشيدن شراب بلافاصله با استخراج يک آيه يا يک روايت کارشان را توجيه شرعي مي نمايند. اين وضعيت باعث شيوع و رواج انواع فساد در ميان خانواده و فرزندان آنها شده بطوريکه بسياري از آخوندزادگان در دوران سابق به محض تماس با جامعه انديشمند و علمي و محيطهاي دانشگاهي اصولا بي دين مي شدند. اغلب اين جماعت در نواحي روستائي داراي املاک و مستغلات فراوان هستند و اين وضعيت بعد از انقلاب بسيار تشديد شد و فرزندان آنها که به هيچ اصولي اعتقاد ندارند بر کليه شئون اقتصادي اين مملکت چنگ انداخته اند. فضاي دوگانه حاکم بر زندگي آخوندها باعث رشد و تسلط روحيه ريا و زهدفروشي و عوامفريبي و گسترش آن بر تمامي جنبه هاي زندگي اين جماعت و افراد تابع و حول آنها ميگردد.
خصوصيت بسيار مهم ديگر اين صنف قابليت استفاده از آنها توسط سرويسها و عوامل خارجي است هر چند بنظر نگارنده اصولا آخوند سرسپرده دولت فخيمه بريتانيا است ولي در اين زمينه آخوندها به مهرهاي بي جيره و مواجب بسيار مطمئني تبديل شده اند. دلبستگي و ارتباط خاص محافل و هسته هاي روحانيت به دولت فخيمه ملکه برکسي پوشيده نيست و بنظر ميرسد ارشاد و مصاحبت با لندن نشينان از علائق خاص بزرگان روحانيت است. همگان رفتن فلان آيت الله به لندن براي درمان آب ريزش چشم در سن هشتاد سالگي، رفت و آمد ساليانه مصباح يزدي به انگليس، بستري شدن آيت الله مهدوي کني در بيمارستان لردهاي لندن (مخصوص اعضاي فراماسونري) و چک آپ يا معالجه ساليانه بعضي آقايان را در لندن و يا منچستر بياد دارند. روحانيت با سابقه ترين و قابل اعتمادترين انگلوفيلهاي تاريخ ايران بوده است و دولت بريتانياي کبير بشدت در ميان تشکيلات روحانيت نفوذ کرده و داراي عناصر و مهره هاي آماده بخدمت است. البته اين به معني اين نيست که آخوند جاسوس است بلکه ضعفهاي شخصيتي روحانيون و سيستم تشکيلاتي روحانيت به نحوي بوده که عوامل بريتانيا بسهولت در آن نفوذ کرده و عوامل خود را در آن رشد داده و تا مراتب بالا صعود کرده اند. نقش دولت ملکه در تشکيل فرقه هاي گوناگون اسلامي در قرن نوزدهم، تثبيت حوزه هاي علميه و تغيير جفرافياي سياسي منطقه خاورميانه تحت سيطره امپراطوري عثماني کاملا مشهود است. حتي در مهمترين حادثه سده گذشته که فرايند دموکراسي را در ايران ناکام نمود يعني کودتاي ٢٨ مرداد که همگان امريکا را مسئول اصلي آن مي دانند نقش عوامل انگليس و بخصوص مهره هاي روحانيت غير قابل انکار است. اين گروه مهمترين و سهل الوصولترين سرپل براي انجام عمليات استعماري توسط بريتانيا در ايران طي سده گذشته و توسط سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل (محفل حقاني) بعد از انقلاب بوده است و لذا مهمترين وظيفه جنبش مردمسالارانه معاصر معرفي و حذف اين عناصر مرتجع ميباشد.
بطور کلي و خلاصه اين جماعت از بدو پيدايش آنها در سيصد سال گذشته و ايجاد حوزه هاي علميه هيچگاه باعث هيچ گونه تحول مثبت و يا پيشرفت و يا خدمتي نبوده اند.  هيچکدام از مسائل و مشکلات کشور ما بکمک تدبير يک آخوند يا يک روحاني حل نشده که برعکس بر شدت و پيچيدگي مشکلات موجود افزوده و يا مشکلات بيشتري را باعث شده اند. هيچ مشکل علمي يا معرفت شناسانه اي را حل نکرده اند که اتفاقا مشکلات فکري ما را بيشتر نموده اند. هيچ تحولي در جهت بهبود زندگي و معشيت مردم نکرده بلکه برعکس هر گاه فرنگيان مظاهر زندگي راحتتر را به کشور آورده اند اينها به اسم کفر با آنها مخالفت کرده اند. هيچ خدمتي به اين مردم و توده در جهت رفع ظلم و ستم حکومتهاي جائر نکرده که برعکس با توجيهات شرعي به قدرتمداران کمک نموده اند. هيچ کمکي به کسب دانش و علم و تجربيات دنياي جديد نکرده که همواره آنها را نکوهيده اند. هيچ کمکي به کسب معرفت و ايمان بر مبناي دانش و علم و يقين نکرده که همواره ايمان را به سطح ظاهر تنزل داده اند. هيچ کمکي در برابر حملات و دفع تجاوز خارجي نکرده که برعکس با سرکوب روحيه ملي گرائي در برابر اسلام خواهي باعث شکست و خيانت در جبهه داخلي شده اند. هيچ کمکي به ارتقا روحيه و عرق و فرهنگ ملي ننموده که غيرت و تعصب را فقط در مسائل ناموسي و ديني ترويج داده اند. هيچگاه براي اين مملکت و آب و خاک دل نسوزانده و درد وطن نداشته که برعکس در مواقع خطر بنام مهاجرت از کانون خطر گريخته اند. هيچگاه در برابر ظلم و ستم طغيان نکرده که برعکس به اسم تقيه و شرايط اضطرار به حيات ننگين خود ادامه داده اند. هيچگاه در مشکلات جامعه اقتدار و شجاعت از خود نشان نداده که برعکس به اسم مصلحت بسياري از فرصتهاي تاريخي اين مردم را نابود کرده اند. هيچگاه باعث انعطاف و تاثير پذيري و عامل تبادل فرهنگي با ديگر تمدنها و فرهنگها نشده که برعکس همواره آنها را با حربه تکفير و گمراهي رانده اند. هيچگاه انديشمندان و آزاديخواهان را کمک و پشتيباني ننموده که برعکس همواره آنها را با تکفير و ارتداد در جامعه تحقير کرده اند. هيچ حرکت و اقدام فرهنگي براي اين مرزوبوم نکرده که برعکس همواره فرهنگ و تمدن و تاريخ را تخطئه کرده اند. هيچگاه براي ايران و ايراني ارزشي قائل نبوده که برعکس همواره مصالح ايران و مردم را قرباني و فداي اسلام نموده اند. اگر هم در تاريخ حرکتهايي از طرف چند روحاني انجام گرفته که يا در راس و يا همراه مردم در فعاليتهاي وطن پرستانه و يا انقلابی قرار گرفته اند اين ناشي از تعلق آنها به صنف روحانيت نبوده بلکه بعلت درد وطن دوستي و انسانيت آنها بوده است. در مقابل متاسفانه تاريخ صحنه ها و لحظات خيانتبار بسياري از اين جماعت را در حق مردم و اين سرزمين بياد مي آورد که موارد اندکي از آنها بدينصورت است:
- قتل دسته جمعي دراويش و اهل تصوف (صرف نظر از عقائد و افکار ايشان) در زمان صفويه بفتوي علماي اسلامي و شيعي در اوج اقتدار روحانيت درباري شيعه  مانند شيخ لبناني بهايي و علامه مجلسي، در اين واقعه حکومت بکمک فتوي علما فرقه هاي مذهبي خود را نابود و مضمحل نمود.
- دامن زدن مکرر به اختلافات شيعه و سني در زمان صفويه و بعد از آن جهت عدم نزديکي و ايجاد ارتباط با کشور همسايه و امپراطوري مقتدر عثماني. واضح و روشن است که روحانيت به اسم حفاظت از مذهب شيعه و مخالفت با مذهب سنت در جهت خواسته هاي دولت بريتانياي کبير بهترين خدمات را در طي قرون هجدهم و نوزدهم انجام داده است.
- مبارزه با فرقه مذهبي بابيت و بهائيت به اسم گمراه بودن و ضاله بودن اين گروه. مجددا صرفنظر از کليه اعتقادات و افکار مذهب بهائيت و نظرات مختلف راجع به ايجاد و پيدايش اين فرقه، لازم بذکر است که تاريخ نشان ميدهد در ابتداي ظهور اين تفکر بسياري از روشنفکران و آزاديخواهان در جهت اعتلا و سربلندي ايران به اين تفکر پيوستند و بابيت و بهائيت عنواني شد براي سرکوبي کليه عناصر مخالف حکومت و مخالفين روحانيت.
- تحرکات خيانتبار در جريان جنگ اول ايران و روس و تحريک مردم براي شروع جنگ دوم. فريادهاي عباس ميرزا و محمد شاه در زمان از دست علمايي که ايران را بدين ورطه هولناک کشانده و باعث تحميل دو قرارداد ذلت بار گلستان و ترکمانچاي شدند در همراهي مردم در غوغا سالاري و فرياد وا اسلاماي روحانيت سرسپرده به جائي نرسيد.  
- رد پاي اين جماعت در قتل بزرگمرد تاريخ اين سرزمين يعني اميرکبير نيز کاملا مشهود است. از اولين اقدامات مرحوم ميرزا تقي خان قطع مواجب اشرافزادگان و روحانيون و جمع کردن بساط "بست نشيني" روحانيت بود و جالب اينکه صدراعظم بعد از اميرکبير که مورد وثوق کامل دربار بريتانيا بود از سلک روحانيت بود. بجاست از آنانيکه همواره امريکا را بحق بخاطر انجام کودتاي ٢٨ مرداد و سقوط حکومت مردمي مرحوم مصدق و به عقب افتادن فرايند مردم سالاري تا نيم قرن بعد محکوم مينمايند نيم نگاهي سرزنش آميز و متوقعانه نيز به عملکرد دولت بريتانيا در سرنگوني و قتل ميرزا تقي خان اميرکبير داشته باشند. 
- علماي روحانيت و شيعه ضمن همراهي کامل و تعامل دو طرفه با حکومتهاي وقت عملکرد آنها را تائيد کرده اند. ظل الله خواندن سلطان و مشروعيت بخشيدن به قدرت مطلقه سلاطين در واقع جرات هرگونه مخالفت و اعتراض به قبله عالم را از مردم سلب کرده است. ملا احمد نراقي معلم بزرگ اخلاق آخوندها و نويسنده کتاب معراج السعاده در مباحث اخلاقي در مقدمه کتاب خود طي چند صفحه با بکار بردن القابي مانند قبله عالم، قطب عالم هستي، سلطان دين پناه و هزاران مزخرفات و خذعبلات ديگر به مديحه سرائي فتحعليشاه پرداخته است. اين کار با هر انگيزه اي انجام شده باشد نشان از مشروعيت بخشي به قدرت و خودباختگي در برابر آن بوده است. سلاطين قاجار و حتي رضاشاه با تائيد صريح و ضمني علما توانستند قدرت مطلقه را کسب نمايند.
- نقش خيانتبار روحانيت در ناکامي جنبش مشروطه خواهي و به شکست رساندن آن غير قابل انکار است. مخالفتهاي حسادت آميز شيخ فضل الله و همراه و همگامي وي با دربار صرفا ناشي از ضديت و مخالفت با هر گونه نوآوري و نوانديشي و تجددگرائي بود بطوري که اصل تساوي حقوق انسانها را بسادگي با استناد به آيات قراني نفي مينمود و کلمه قبيحه آزادي را محکوم مينمود. فتوي ننگين وي در به قتل رساندن مبارزين، روزنامه نگاران و نويسندگان آن دوره ياد آور فتواهاي آخوندهای جنايتکار امروزي مانند مصباح يزدي در بقتل رساندن نويسندگان و آزاديخواهان امروز است. لازم بذکر است که همراهي و پشتيباني مرحوم بهبهاني و مرحوم طباطبائي و تائيدات آخوند خراساني از نهضت مشروطيت صرفا بخاطر اعتماد آنان به طبقه روشنفکر و نخبگان پيشرو و تحت تاثير آموزهاي مرحوم سيد جمال الدين بوده است. مرحوم طباطبائي در جائي گفته است "ما که خودمان از مشروطه چيزي نميدانستيم ولي گفتند بدنبال تاسيس عدالتخوانه هستند و ما هم حمايت کرديم". اين همراهي نيز ناشي از مراتب تعهد و علائق اين افراد به اين سرزمين و بوده و تنها مرجعيت مذهبي آنان در اين جهت باعث همراهي مردم و کمک به نهضت بوده است. به غير از اين دو بزرگوار و مرحوم آخوند خراساني که مرگ وي مشکوک است اين جماعت به هر وسيله با نهضت مشروطه مخالفت کردند و معروف است که شيخ فضل الله با خواندن کتب بهائيت بر منبر مردم را بر ضد مشروطه طلبان تهييج ميکرد. علامه نائيني نيز در ابتدا با نگارش کتاب تنبيه الامه و تنزيه المله از مشروطه حمايت ولي پس از مدتي از مخالفين شد و حتي در زمان به قدرت رسيدن رضاخان از وي تمجيد و تحسين بسياري نموده است.   
- مخالفت خيانتبار سيد حسن مدرس با جمهوري رضاخان و موج تجدد و نوآوري وي بدلايل واهي و بخاطر مخالفت با شخص رضاخان و مخالفت ذاتي با هر چه که از غرب وارد آمده بود. جمله معروفي از وي در تاريخ ثبت است که رضاخان از وي پرسيده است که "سيد از جان من چه ميخواهي؟" وي سيد در جواب گفته است "ميخواهم تو نباشي." مسلما مدرس و رضاخان از لحاظ سياسي با يکديگر بشدت مخالف بوده اند ولي اين جواب بيان کننده عمق کينه و حسادت و عداوت شخصي مدرس با رضاخان را نشان ميدهد. مسلما اگر رضاخان وظيفه خود در نابود کردن اين جماعت و رفع شر آنان از سر مردم ايران را به اتمام رسانيده بود امروز حکومت به اين فرقه نميرسيد.
- مهمترين فصل و ورق خيانتبار اين جماعت در جريان کودتاي ٢٨ مرداد و همراهي با دربار در جهت سرنگوني حکومت دکتر مصدق بوده است. مانند نهضت مشروطه اين جماعت ابتدا با مردم و بعد از نيروهاي پيشرو وارد نهضت شده ولي سهم بيشتري را طلب کرده اند. خيانت کاشاني در جهت قطع حمايت از مصدق و حمايت از کودتا و تلگراف وي و تبريک به دربار براي رفع فتنه مصدق و فرستادن نماينده خود فلسفي به نزد زاهدي داستان معروفي است که البته جزئيات و اسرار آن هنوز کاملا روشن نيست ولي آنجه که مسلم است دولت انگليس به کمک شخص کاشاني و فرقه جنايتکار فدائيان اسلام ضربه هاي مهمي به نهضت ملي نفت و حکومت ملي وارد نمود.
- در جريان انقلاب اسلامي نيز جماعت روحانيت با اينکه هيچ سهم عمده اي در شروع حرکت انقلاب نداشت ولي با استفاده از شبکه گسترده خود در سراسر کشور بسرعت بر روي امواج انقلاب سوار و در موقعيت رهبري آن قرار گرفت. لازم بذکر است که از ميان اين قشر قبل از انقلاب ١٣٥٧ تنها آقايان غفاري و سعيدي و آن هم زير شکنجه کشته شده بودند و البته تعدادي نيز در زندان و تبعيد بودند که همه آنها بخاطر طرفداري از خميني بزندان يا تبعيد افتادند. در مقابل جنبش ملي و قهري بمراتب سهم بيشتري در پيشبر حرکتهاي انقلابي داشتند. اين جماعت پس از اشغال سفارت امريکا انقلاب را با پسوند اسلامي مصادره نموده و عناصر ملي و آزاديخواه و حتي عناصر مذهبي دخيل در پيروزي را تصفيه نمودند و زمينه هاي قطع رابطه با امريکا و حمله نظامي را فراهم آوردند.
- در جريان جنگ تحميلي که ارتشيان و سپاهيان و بسيجيان و فرزندان دلير اين آب و خاک در مدت کمتر از دوسال دشمن را تا مرزهاي بين المللي به عقب راندند اين جماعت به اسم رفع فتنه در جهان باعث تداوم هشت سال جنگ و وارد نمودن صدمات انساني جبران ناپذير و بيش از صد ميليارد دلار خسارت مالي شده و بعد هم بسادگي از تمامي حرفها و ادعاهاي خود گذشته و هر چه گفته بودند را زير پا گذاشتند و شيرينی پيروزی را در کام مردم به تلخی تبديل نمودند. حتي در طول جنگ نيز آن قشر از روحانيت که مخالف ادامه جنگ و اعمال خميني بودند از ترس جان کلامي به مخالفت بر نياوردند و ظاهرا تنها کسي که از درون همين حاکميت با سياستهاي خميني به مخالفت پرداخت و هزينه سنگيني نيز پرداخت منتظري بود.
مسلما پس از فروپاشي نظام جمهوري وحشت و ترور اسلامي ابعاد فاجعه و جنايتهاي اين جماعت طي ٢۵ سال گذشته در حق ملت و مردم ايران بيشتر آشکار خواهد شد.
 ضمن نفي کاربرد هر نوع خشونت در فرايند جنبش اصلاح طلبي و انجام آن از طريق مسالمت آميز بايد خاطر نشان ساخت که بهترين راه براي مقابله با جماعت روحانيت و فرقه آخوند ريشه کن ساختن آن است. از آنجا که اين فرقه و جماعت بيماري بسيار خطرناکي را با خود حمل ميکنند که بمدت هزار و چند صد سال باعث پسرفتن جامعه ايراني شده و بعد از انقلاب نيز باعث سقوط اعتبار و عظمت ايراني در دنيا گرديده است تنها راه مقابله با آنان نابودي کامل آنها و ريشه کن نمودن آنان است. تعطيل کردن مراکز تربيتي طلاب و محدود نمودن دامنه فعاليت آنان، عدم پوشيدن لباس روحانيت و حذف ظاهر آنان و يا حداقل محدود نمودن دامنه فعاليت آنان به چند منطقه کوچک يا واتيکانيزاسيون آنان و بالاخره مجازات بدون محاکمه عاملين و روحانيت جنايتکار از اقدامات اوليه و اساسي بلافاصله بعد از پيروزي جنبش اصلاح طلبي و سرنگوني نظام جمهوري اسلامي است. اين جماعت براي مجازات احتياج به محاکمه نيز ندارند زيرا وقتي از ايشان پرسيده شود چرا دستور و فتواي قتل مرحوم فروهر را صادر کردي؟ در جواب ميگويد من حکم خدا را استخراج و ابلاغ و اجرا کردم. با همين استدلال پس بهترين راه براي دادخواهي نيز مجازات نماينده خدا يعني همين جماعت است و در واقع امروز آخوند بودن خود بزرگترين جرم است.
از وظايف بسيار ضروری جنبش اصلاح طلبی عدم اتکا به پشتوانه های مذهبی جامعه و صرفا تبيين حرکت و پيشروی جنبش متکی بر آرای مردم ميباشد. جنبش اصلاح طلبي ايران مشروعيت خود را فقط و فقط از پشتيباني مردم کسب مينمايد و طلب هر گونه مشروعيت حتي از ناحيه روحانيت بظاهر آزاديخواه و پيشرو و روشنفکر خيانت در حق جنبش اصلاح طلبي است و افتادن مکرر از چاه روحانيت سنتی به چاه روحانيت مثلا روشنفکر است. هر گونه چاره طلبی و ارائه نسخه های شفابخش دردهای مردمی و مشکلات کشور بر مبنای آموزه های دينی ولو با ظاهر بسيار مترقی به معنی عقبگرد و حرکت قهقرائی جنبش مردمی خواهد بود. ملت ايران طي حکومت روحانيت در ربع قرن گذشته، مشابه تجربه تلخ دوران سياه سيصد ساله قرون وسطي اروپا را گذرانده و قابليت کامل جهت دارا بودن يک حکومت خردگرای غير ديني با تفکيک کليه مسائل حکومتی از مسائل دينی و راندن دين و اعتقادات مذهبی تا سطح اعتقادات کاملا شخصی و رعايت حرمت آن در محدوده شخصی را پيدا نموده است. مردم و جنبش اصلاح طلبي بايد يک بار و براي هميشه تکليف خود را با روحانيت و روحانيون و آخوندبازي و دخالت اين جماعت در سياست و لوث نمودن آن مانند ديانت خودشان مشخص نمايد. ضمن رعايت اصول دموکراسی، هر گونه همراهي روحانيت با جنبش اصلاح طلبي ميبايست خارج از سلک، لباس و ظاهر روحانيت و فارغ از مسائل مذهبی و تنها در چهارچوب قوانين زمينی و نه آسمانی و الهی باشد. اين فرقه مانند ميکرب و ويروس بسرعت تکثير نموده و مخدرات دينی و مذهبی را در ميان مردم گسترش ميدهند و تنها راه خلاصی از آنها ريشه کن نمودن آنها است. مرحله نخست براي نجات اين سرزمين و فرهنگ غنی ايرانی از اعتقادات، خرافات و مزخرفات هزار و چهارصد ساله مذهبي، نابودي فرقه روحانيت است. آخوند و يا روحانی اگر هم بخواهد نميتواند بر مبنای عقل و انسانيت و دنيا نگری انديشيده و مطابق دنيای امروز تحول فرهنگی نمايد. تربيت اين جماعت اينگونه بوده و در واقع default فکری و مغزی آنها بدينگونه است. مطالعه آرا و افکار حتی روشن انديشترين اين جماعت نشاندهنده تسلط تحجر فکری و قشريگری و عدم اعتماد و استفاده از خرد در جهان بينی اين جماعت است.
 از اين جماعت بهترينشان آناني هستند که مرده اند و خاک شده اند. شما اگر آخوند مرده اي را ميشناسيد تا صبح قيامت ميتوانيد در فضائل و خصائل نيکوي وي بگوييد و بنويسيدو کسی مزاحم شما نميشود. ولی در مورد آنها که زنده اند تنها با پاک شدن از اين لباس و تفکر و خروج از اين صنف و يا بعد از مرگشان و يا نابوديشان بدست مردم از آنها تعريف کنيد ولي اين تجربه دردناکی که از حکومت روحانيون نصيب شد را بخاطر داشته باشيد که تنها آخوند خوب آخوند مرده است.